ماه من

جوجه لب !

  سلام نازنازی خودم !   خوشمزه من چند شب پیش رفتیم خونه خاله منا و حسابی به همه مون خوش گذشت اونجا فهمیدم خیلی بزرگ شدی چون دیگه سر هر چیزی با ابولفضل بحثتون نمیشد و دوستای خوبی برای هم شدین و تمام مدت داشتین با هم بازی میکردینو ما هم از این موضوع واقعا راضی و خوشحال بودیم انقدر اونجا بهتون خوش گذشت که وقت اومدن با اینکه ساعت ١ شب بود هم گریه تو در اومد هم ابولفضل !!!   چند روز پیش هم نوبت مهمونی دوره مون خونه خاله راحله بود که ما بعد از مدتها تونستیم شرکت کنیم و حسابی تلافی چندتا مهمونی قبلو که نرفته بودیم در آوردیم !   دیشب دوستت ارشیا اومده بود خونه مون ...
30 فروردين 1391

بدون عنوان

  سلام عسلکم !   نمیدونی اینروزا چقدر از مصاحبتت لذت میبرم آخه همش داری سخنرانی میکنی عزیزم مدام میگی این چیه ؟ اون چیه ؟ بعدم خودت شروع میکنی به توضیح دادنو کلی مامانو روشن میکنی ... عزیزم از بعد از تعطیلات هوا یه مقدار گرم شدو منو تو هر روز پارک بودیم و بعضی روزا هم خونه پدربزرگ که همش به گشت و گذار توی حیاط میگذشت اما الان چند روزه که بازم هوا سرد شده و بارون بهاری یه سره میباره و تو هم نمیتونی بری پارک یا توی حیاط واسه همین همش توی فکر پارکی و وقتی داری با خودت حرف میزنی هی میگی میرم پارک سرسره بازی ! چندشب پیش شام دعوت بودیم خونه مامان بزرگ ...
29 فروردين 1391

تعطیلات

  سلام عشقم !   تا شب قبل از تحویل سال منو بابایی همچنان در تکاپو بودیم که خونه مون واسه سال جدید آماده باشه ... امسال سفره هفت سینمون خیلی شتابزده چیده شد اما همونشم واسه تو خیلی جالب بود به خصوص قسمت فوت کردن شمعاش وقت تحویل سال ... مثل پارسال مامان بزرگو بابابزرگ مهمون سفره هفت سین ما بودن و سال خیلی قشنگ شروع شد و برعکس پارسال لحظه تحویل سال بیدار بودی و حسابی از دیدن مامان بزرگو بابابزرگ خوشحال !   قشنگم دلم میخواست اولین مهمونی توی خونه جدیدمون تولد قشنگت باشه واسه همین یه جشن کوچیک گرفتیم اما چون خیلی خسته بودمو زیاد کار داشتم اصلا نفهمیدم که چه اتفاق...
18 فروردين 1391

سال نو مبارک !

  سلام نانازم !   روزهای آخر سال واسه ما خیلی مشغله داشت بالاخره جابه جا شدیم و با اینکه خیلی کار باید واسه خونه انجام میدادیم و کلی هم خرید داشتیم و کلی کارای جورواجور و خسته کننده اما همه شون خیلی قشنگ بود   تو هم این مدت خیلی خوب با ما راه اومدی بیشتر وقتا پیش پدر بزرگ میموندی و منو بابایی میرفتیم دنبال کارای خونه تمام وقتی که ازم دور بودی صورت ماهت جلوی چشمام بود و همش دلم واست تنگ میشد ! گل من یه سال خوب در کنار هم بودیم با همدیگه از تمام لحظه هاش گذشتیم برای من یه سال دیگه لبریز از احساس مادرانه برای تو پر از شور و شوق کودکانه...
1 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد